چهارم آبان سال ۱۴۰۱ طبق وعده هر ماه برای خدمت در حرم منور امام هشتم(ع) راهی مشهد شد. در ساعات نخست حضورش در حرم و ساعت استراحت به تلاوت قرآن پرداخت. ناظم کشیک او را فراخوانده و دستور میدهد باید به تهران بازگردد؛ دلش میگیرد و با پرسشهای متعدد، متوجه میشود سومین فرزندش در یک حمله تروریستی شهید شده است. رو به حضرت کرده و از آقا عذر میطلبد که بدون تکمیل زیارت و خدمت مجبور به بازگشت است؛ از حضرت میخواهد کارها را درست کند تا بتواند زودتر به منزل برگشته و خودش آهسته آهسته خبر شهادت فرزند را به مادرش بدهد.
اینها گوشهای از روایت سیدمحسن معصومی پدر شهید نخبه حمله تروریستی شاهچراغ(ع) از خدمت در مضجع شریف امام هشتم(ع) است. دهه کرامت برای روزنامه قدس فرصتی فراهم کرد تا با این خادمیار قرآنی حرم مطهر امام مهربانیها گفتوگویی داشته باشیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
حرم مطهر علی بن موسی الرضا(ع) با گسترش وسیعی که در دو دهه اخیر داشته، خدمتهای زیادی در حرم مطهر ایجاد شده است. از طرفی فرصتی برای هموطنان دیگر استانها و شهرها فراهم آمده تا توفیق خادمی این مضجع شریف را از آن خود کنند. این سعادت برای آقای معصومی و فرزندانش چگونه حاصل شده است؟
ما ایرانیها عِرق بسیاری به ولینعمت خود علی بن موسی الرضا(ع) داریم و به طبع زیارت و خدمت به ایشان آرزوی همه ماست. قدیم که رسم بود هر کس میخواست به مشهد بیاید برای خداحافظی به منزل بقیه اقوام میرفت. حدود ۱۰سال سن داشتم که یکی از اقوام ما برای خداحافظی آمده بود که به او گفتم من هم میآیم. رفتم قلکم را شکستم و پول آن را به فامیلمان دادم. او هم گفت: «با رغبت تو را به مشهد میبرم و برمیگردانم».
و شما هم راهی مشهد شدید...
بله. نخستین سفرم به مشهد این گونه اتفاق افتاد و در آن سفر من بیمار شدم و برای اینکه سربار اقوام نباشم خودم را به حرم مطهر رساندم و رو به حضرت گفتم: آقاجان به شما میگویند غریب. امروز من هم غریبم! من زائرت هستم، شفایم را بده که سربار اقوام خود نباشم. این را گفتم و از ایوان طلای صحن انقلاب بیرون آمدم، بعد آن دعا احساس کردم بهتر شدهام.
56 سال پس از نخستین زیارت خود به خادمی حضرت درآمدید؟
پس از آن زیارت که با پول قلک خودم به زیارت آمدم حلاوت این زیارت بارها تکرار شد و سعی میکردم مناسبتها را در مشهد باشم و حتی قشنگترین لحظه زندگیام را در مشهد رقم زدم و ماه عسل به همراه همسرم به زیارت حضرت آمدیم. سال ۱۳۹۶ نیز حسب این ارادتها در سن ۶۶سالگی توفیق حاصل شد تا لباس خادمی حضرت را بپوشم. من این خادمی را فقط دعوت خود حضرت میدانم.
شما خادمیار قرآنی هستید و در واقع سعادت خدمت به قرآن و عترت را یک جا روزی خود کردهاید.
دقیقاً همین طور است. پسرم سیدفریدالدین در حدود چهار سالی که خادم حرم مطهر رضوی بود به حفظ قرآن اهتمام داشت. در هر سفرش به مشهد، یک جزء یا کمتر و یا بیشتر را حفظ میکرد و تا خدمت ماه بعدی به مرور محفوظات میپرداخت.
زمانی هم که به تهران برمیگشتیم از برادرش میخواست از روی قرآن محفوظاتش را خط ببرد اگر جایی را اشتباه خوانده، اصلاح کند. سه ماه پیش از شهادتش که به مشهد آمده بودیم، گفت: یک جزء و نیم مانده تا حفظ کل قرآن را به اتمام برساند و با شهادت نتوانست حافظ کل قرآن شود.
شهید سیدفریدالدین بعد شما به خادمی حضرت درآمد؟
تقریباً دو سال پس از اینکه من و پسر دومم سیدسعیدالدین به خادمی حضرت نائل آمدیم. در یکی از سفرها به مشهد سیدفریدالدین هم همراه ما آمد و همکاران خیلی از او خوششان آمده و جذبش شده بودند. در آن سفر یک محفل قرآنی در دارالقرآن الکریم برپا شد که از او هم خواستند تلاوت کند. پسرم به جایگاه رفت و با صوت زیبا و دلنشینی قرآن خواند. از قضا حجتالاسلام مهدی شجاع، رئیس وقت دارالقرآن الکریم هم در این محفل حضور داشت. بعداً فهمیدیم به همکاران گفته بود چنین فرد توانمند و نخبهای را چرا میگذارید از این مجموعه برود؟ او را جذب کنید و این گونه او خادم حضرت شد.
خاطرتان هست شهید چه مدت پیش از شهادت برای خدمت به مشهد سفر کرده بود؟
او در فاصله آخرین خدمت تا وقت شهادت که چهارم آبان سال ۱۴۰۱ بود یک نوبت خدمت داشت ولی در سفر آخرش به مشهد با حضرت زمزمههای طولانی داشت که همکاران به شوخی به او میگویند چه خبر است این قدر وقت حضرت را میگیری؟ پسرم هم در جواب آنها میگوید این آخرین سفرم به مشهد است.
یعنی او خدمت ماه بعد را همراه شما نبود؟
خیر. او برای مأموریت کاری به شیراز رفته بود و طبق عادت همیشه برای خواندن نماز اول وقت به حرم شاهچراغ(ع) میرود و توفیقی بالاتر نصیبش شده و در بهترین مکان و زمان روح پاکش آسمانی میشود.
باید سفری که او همراه شما نبوده جای خالیاش را در وقت خدمت احساس کرده باشید...
جالب است بدانید آن سفری که سیدفریدالدین همراه ما نبود و به شیراز برای مأموریت رفته بود، من تازه به مشهد رسیده بودم و ساعت استراحت را در صحن دارالقرآن الکریم مشغول قرآن خواندن شدم که ناظم کشیک به سراغم آمد و تأکید داشت به تهران بازگردم. دلیلش را پرسیدم که طفره میرفت و بالاخره با اصرار زیاد گفت آقای دکتر در حمله تروریستی شاهچراغ(ع) شهید شده است.
همان جا با پسرم تماس گرفتم و گفتم به مادرشان این خبر را ندهند تا خودم برسم و آهسته این خبر را به او بگویم. در آن سفر هنوز فرصت نشده بود برای زیارت بروم و با اطلاع از خبر شهادت پسرم مجبور بودم زودتر به تهران بازگردم پس رو به حضرت کردم و به آقا گفتم: ببخشید که زیارت نکرده باید برگردم، به من کمک کنید تا وسیله فراهم شود و زودتر خودم را به تهران برسانم. به فرودگاه رفتم و الحمدالله بلیت پرواز داشت و به منزل رفتم. همسرم تعجب کرده بود و پرسید چرا این قدر زود برگشتی؟ گفتم مهم نیست چرا زود بازگشتهام و آهسته آهسته او را از شهادت پسرمان مطلع کردم.
خبرنگار :آزیتا ذکاء
نظر شما